والسلام على الحسین و على على بنالحسینو على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین(ع)
داستان هفت خوان رستم دستان را که خوانده ای ؟
میخواهم امروز ازمردی داستان بگویم که هزاران بارازرستم مردتراست
و داستان اینگونه آغاز میشود :
مرد قصد کرده بود برود و تمام خوبی ها را از دام دیو سپید دوران
آزاد کند سوار بر رخش که نه بر ذوالجناح خویش چون رستم دستان قدم بر
سرزمین ویرانی گذاشت که این بار نامش نینوا بود ،سرزمینی که پر بود
از دیوان ومزدوران !
در بیابان با شیرها جنگید ،چشمه ی آب را یافت اما این بار به رغم رستم
از آن ننوشید بل آن را به دشمنان خویش عطا نمود، اژدها را در چنگال
گرفت با دیوانی بس بزرگتر از اولاد و ارژنگ جنگید آنها به درخت
اسارت بست و درآخر در آن غار عنکبوت بسته ی دوران دمشق و
شام دست برگردن دیو سپید نهاد و صدایش را در گلو خفه کرد ولی با
هدفی والاتر ا هدف رستم چرا که پور دلیر زال تنها کاووس کی را نجات
داد در حالی که حسین بن علی زمان را ، زمین را ، و تک تک انسانها
را از شرافکار پلید آنها نجات بخشید و با مرگ خویش تولد عقاید ما
را جشن گرفت و بزمی برایمان چید که تا ابدیت جاری ست
بزمی که رامشگرانش فرشتگان بودند و میهمان دارش خدا !
بزمی بود افروخته از بال های سوخته ی هفتاد و دو پروانه و زلال چون
آبهایی که هنوز از دستان علمدار جنگ میچکید و هنوز ملتهب بود از
خون پاک دلیرانی بس بزرگتر از گودرز و گیو !
و حسین مست از جام ساقی کوثر تصنیف نینوا را برایشان میخواند
و من آن دورتر ،حتی دورتراز دورتر میگریستم و اینگونه بود
که اکنونحسین را در دلها و نام رستم را در کتابها می یابیم.........
برگرفته از وبلاگ شاهنامه ی عاشورا